هرم داغه خاطره


یه دل خسته ویک عشق محال

در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد

زمزمه های بیکسی دلتنگی و دلواپسی

نه عشقی و نه مونسی تو التهاب بیکسی

ذهنم اسیر خاطره تکیه سرم به پنجره

غارتگر جانم شده این هرم داغه خاطره


 

ندانم تا کجا بیراهه راهی!

به دین عاشقی کافر چرایی؟

همین دانم که آخر این دروغها!

تو را رسوا کنند، غافل چرایی؟


 

 



نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:20 توسط h.h| |


Power By: LoxBlog.Com