یه دل خسته ویک عشق محال
در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد
تو را از من اگر عشقی بدل بود کجا اکنون دلم از عشق خجل بود؟ دلم را همچو عشق بازیچه کردی نهال عشقمان را جدا از ریشه کردی ندانم تا کجا بیراهه راهی! به دین عاشقی کافر چرایی؟ همین دانم که آخر این دروغها! تو را رسوا کنند، غافل چرایی؟
Power By:
LoxBlog.Com |