یه دل خسته ویک عشق محال
در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد
دلم میخواست یکی بیاد یکی بیاد که بانگاش حالمو افسون بکنه سری به شونم بذاره تنهاییمو کول بکنه شوقی وشوری بیاره بارون عشقی بباره دلم میخواست یکی بیاد فقط بیاد برام مهم نبود که اون ازآسمونه یازمین سوار اسب قصه هاست یا کنج خونه ای گلین خواستم بیاد تادست من بخاطرش گل بچینه چشام تودریای نگاش چو قایقی گل بشینه آه که چقد ساده بودم دل به دلش داده بودم نمیدونم چرا یهو احسامو زدم کنار دلم فهمید دروغ میگه اما نرفتم زیربار چنان قشنگ فیلم بازی کرد که عاشقه دست روی قرآن زدوگفت که صادقه قسم که تاحالا دلش به هیچ دلی سو نزده عطر تنش رو حتی باد دزدکی هم بو نزده قرآن که پاش اومد وسط پذیرفتم بیگناست چه میدونستم اون زناکار ،تخم زناست خدا میدونه بعدازون قسم چه ها گذشت بامن یهو سرد شدو از دلم گذشت آه که باز دلم گناه نکرده شد قصاص هرچی که داد زدم خدا اصا کسی محل نذاش من مونده بودم ودلم با کوله بار درد وغم قرآنو تو دربدریم دودستی چسبیده بودم تنهای تنها موندمو ماتمسرای سینمو قفل کردم دختر برام شد کابوس دل رو تو غم ول کردم ...
Power By:
LoxBlog.Com |