pashimoonam


یه دل خسته ویک عشق محال

در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد

دلم میخواست یکی بیاد

یکی بیاد که بانگاش حالمو افسون بکنه

سری به شونم بذاره تنهاییمو کول بکنه

شوقی وشوری بیاره

بارون عشقی بباره

دلم میخواست یکی بیاد فقط بیاد

برام مهم نبود که اون ازآسمونه یازمین

سوار اسب قصه هاست یا کنج خونه ای گلین

خواستم بیاد تادست من بخاطرش گل بچینه

چشام تودریای نگاش چو قایقی گل بشینه

آه که چقد ساده بودم

دل به دلش داده بودم

نمیدونم چرا یهو احسامو زدم کنار

دلم فهمید دروغ میگه اما نرفتم زیربار

چنان قشنگ فیلم بازی کرد که عاشقه

دست روی قرآن زدوگفت که صادقه

قسم که تاحالا دلش به هیچ دلی سو نزده

عطر تنش رو حتی باد دزدکی هم بو نزده

قرآن که پاش اومد وسط پذیرفتم بیگناست

چه میدونستم اون زناکار ،تخم زناست

خدا میدونه بعدازون قسم چه ها گذشت

بامن یهو سرد شدو از دلم گذشت

آه که باز دلم گناه نکرده شد قصاص

هرچی که داد زدم خدا اصا کسی محل نذاش

من مونده بودم ودلم با کوله بار درد وغم

قرآنو تو دربدریم دودستی چسبیده بودم

تنهای تنها موندمو ماتمسرای سینمو قفل کردم

دختر برام شد کابوس دل رو تو غم ول کردم

...



نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 1:18 توسط h.h| |


Power By: LoxBlog.Com