یه دل خسته ویک عشق محال
در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد
توی دوستی شدی دشمن
اونو دیدی فروختی من
بهت گفتم وفاداری
بهم گفتی وفا داری
بگفتم در چ پنداری
توگفتی تا ابد یاری
دلم ناگه شکست تا دید
ک یاری نو ب تن داری
شدم خیره ب چشمانت
درآنشب دست بدامانت
خداوندا چها دیدم
من ازعشق بد جفا دیدم
حلال من بودی حلال
از چ شکستی پروبال
پراز تردیده چشمانت
چ کردی با نگار من؟
گذشتی و شکستی من
کنون برگرد کنار من؟
نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت
20:24 توسط h.h| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |